در دوری لذتی است که در با هم بودن نیست
چون در با هم بودن ترس از فراق است و در دوری شوق دیدار …
—
رفتــه ای
و مــن هــر روز،
بــه مــوریــانــه هــایــی فکــر مــی کنــم
کــه آهستــه و آرام
گــوشه هــای خیــال ام را مــی جــونــد!
تــا بــی “خیــال” نشــده ام،
بــرگــرد …
—
هرگز از دوری این راه مگو!
و از این فاصله ها که میان من و توست
و هرگاه که دلت تنگ من است،
بهترین شعر مرا قاب بکن
به نگاهت بگذار!
تا که تنهایی ات از دیدن من جا بخورد!
و بداند که دل من با توست
و همین نزدیکی ست
—
گرچه از فاصله ی ماه به من دورتری
ولی انگار همین جا و همین دورو بری
ماه میتابد و انگار تویی میخندی
باد می آید و انگار تویی میگذری
—
میخواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم،
دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود،
کمی نزدیکتر بیا
میخواهم با تو بودن را حس کنم …
—
استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
من از دوری تو منقرض شدم …
—
آنقـدر نیستـی
کــه گاهــی حـــس مـی کنـم
عشــق را نسیـه به مـن داده ای
بی تـابــم !
نقـــد می خــواهـمــت …
—
مثل این که این دل، آدم بشو نیست !
با لبخندت خر می شود و با دوریت سگ !
—
امتداد فاصله از اعتبار عاطفه نمی کاهد
همیشه هستی، همین حوالی …
—
میان آن همه الف و ب و مشق دبستان …
آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود …
—
چندان هم دور نیستی؛
فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای !
آری، “نمیدانم” کجایی ؟
—
گـوش مـاهـی هـای سـاکـت
جـیـرجـیـرک هـای خـامـوش
کـلاغ هـای بـی خـبـر
هـمـه بـه احـتـرام نـبـودنـت سـکـوت کـرده انـد …
—
بدون قافیه ماندم، دل غزل تنگ است
چقدر شاعر این روزها دلتنگ اســـت
مرا به خال لب دوست بازگردانـیــــــد
اگر چه بین من و او هزار فرسنگ است
—
مگر بین منو تو چقدر فاصله است
که هر چقدر سکوت میکنم …
نمیشنوی ؟
—
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آن است که اسمت را درون سینه ام دارم
—
روزگـار نبودنت را برایم دیـکـتـه می کند
و نـمـره ی من باز می شود صـفر !
هنوز نـبودنـت را یاد نگرفته ام …
—
با یک عالمه فاصلـــه از خودم
انتظــــار دارم به تو برسم !
از اول هم آرزوهـــــایم محــــال بودند …
—
دور که میشوم، نزدیکتر می آید…!
نزدیک که میشوم، دورتر میرود…!
انگار که این ” فاصله ”
همیشه باید به شکلی رعایت شود !
—
زمستان است
و من شنیده ام روزها کوتاه تر میشوند
ولى …
نمیدانم چرا دارند این روزها
هى بلندتر میشوند، بى تو !
—
بین
من و تو
مرگ نمی تواند جدایی بیندازد…
فاصله که دگر هیچ…
—
اونی که گفته :
دوری و دوستی !
یا طعم دوستی رو نچشیده؛
یا درد دوری نکشیده …
—
بــآ مـَن از بـودن بـگـــو …
گـوشــم را کــَـر کـرده…
هـیـآهـوـےِ نــَـبودنـتـــ ـــ ـ
—
طب مدرن، طب سنتی، طب سوزنی، همه را امتحان کرده ام
درد بی درمان است درد دوریت !
—
زمانی “من و تو ” بودیم و “دیگران” در کنارمان
حال ” من و تو “هستیم اما “دیگران ” بین مان
—
اگر چه از تو دور هستم اما تو را در قلب خویش حس میکنم
حتی نزدیکتر از آن دو عاشقی که در آغوش هم هستند …
—
چه خوش خیال است
فاصله را میگویم
به خیالش تو را از من دور کرده نمیداند جای تو امن است
اینجا در میان دل من …
—
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
—
می نوشم …
نه چای نیست…
قهوه هم نیست…
حتی شوکران هم نیست
اما تلخ است…
تلخ تر از آنچه تصورش را کنی…
سالها قهوه ها را تلخ نوشیدم…
چای را هم…
من اینبار ثانیه های دور از او را می نوشم و نفس میکشم
و این تلخ… فرق دارد…
این تلخ جان فرساست…
—
تو می گذری…من می گذرم
تو از من – من از دل
تو می خندی…من می خندم
تو به من – من به روزگار
تو می گریزی…من می گریزم
تو از عشق – من از خاطره
تو می روی…من می روم
تو از اینجا – من ازاینجا
کاش می فهمیدی از اینجا … تا … اینجا
چقدر فاصله است !
نظرات شما عزیزان: